اشعار سنایی غزنوی
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

 

 وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود

در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود

بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود

آدم ز خاک بود من از نور پاک او

گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود

گفتند مالکان که نکردی تو سجده‌ای

چون کردمی که با منش این در میانه بود

جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن

کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود

دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید

صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود

ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست

ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود

****************************

دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت

دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت

بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت

 

دست یکی کرد با صبوری و خوابم

آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت

 

باد جدا کرد زلفکان تو از هم

مشک سیه با گل سپید برآمیخت

 

مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش

اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت

 

بس بود این باد سرد باده نخواهم

کش دل مسکین به دام ذره در آویخت

****************************

از اشعار عرفاني

دوست چنان باید کان منست

عشق نهانی چه نهان منست

عاشق و معشوق چو ما در جهان

نیست دگر آنچه گمان منست

جان جهان خواند مرا آن صنم

تا بزیم جان جهان منست

کیست درین عالم کو را دگر

یار وفادار چنان منست

حال ببین پیش بپرس از همه

تا تو نگویی به زبان منست

دوش مرا گفت که آن توام

آن منست ار چه نه آن منست

****************************

از ديگر اشعار

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

 که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم

 ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

   نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

   که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

    همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی

    که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

     منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور

     که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

    چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی

   که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

    مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

    دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

    ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی

   ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی

****************************

 


تأثير زمان

سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماهها باید که تا یک پنبه دانه ز آب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای

بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

****************************

از ديگر اشعار

دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ایم

                                      رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ای

ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو

                                       از سر کوی تو بر سر سنگ و سیلی خورده‌ایم

بندگی کردیم و دیدیم از تو ما پاداش خویش

                                      زرد رخساریم و از جورت به جان آزرده‌ایم

ما عجب خواریم در چشم تو ای یار عزیز

                                    گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده‌ایم

از برای کشتن ما چند تازی اسب کین

                                  کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده‌ایم

تا تولا کرده‌ایم از عاشقی در دوستیت

                                  چون سنایی از همه عالم تبرا کرده‌ایم

****************************

از بهترين اشعار

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی

خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

,

| 11:11 | نويسنده : زهره |